چشمان شان اندک اندک کم سو می شود؛ چین ها یک به یک می آیند و بر چهره می نشینند؛ لرزش در جان دستان شان خانه می گیرد و ناتوانی، خود را بر پاهای شان تحمیل می کند؛ در پاییز زندگانی اما هنوز مهربانی در وجودشان سبز و سبزتر می گردد، می بالد، شاخ و برگ می گسترد و سایه سار زندگی هر روزمان می شود.
سخن از سالمندان است؛ آن ها که عمر، این گرانبهاترین سرمایه زندگانی را برای آرامش و تربیت من و تو و ما هزینه کردند تا نه فقط بزرگ شویم که بزرگی آموزیم.
سخن از آن هاست که امروز، چشم های شان به انتظار نگاهی مهربان، صدایی آشنا از آن سوی خط، نقش بستن نام من و تو بر صفحه تلفن همراه و تماشای قامت مان در چارچوب در خانه شان لحظه ها را یک به یک می شمارد.
پس به دیدارشان برویم؛ دستان شان را ببوسیم و چشمان زیبای شان را به مهمانی لبخندها بخوانیم.
چشم و چراغ های زندگی، هرقدر این نوشتار در بیان قدر و منزلت شما ابتر است و کوتاه، عمرتان بلند، سلامت مهمان همیشه جان و تن تان و روزتان مبارک.